غزل مناجاتی با خداوند کریم
هر بار دلـم خـسـته شد از بارِ گـناهی شرمنده و بیتـاب کـشـیدم دو سه آهی با اشک نشـسـتم دمِ «ألعـفـو» گـرفـتم در بــازدمـم دیـده نـشــد ذرّه گـنـاهـی یکبـار نـشـد راه بـبـنـدی و بـگـویـی برگرد برو! عاصی و گم کردۀ راهی بخشیدی و گفتم چه کنم؟! چارۀ من چیست؟! از نـور دلـم کـم شده و مانـده سـیـاهی این نفْس؛ مرا یکسره از راه به در کرد از راه به در کرده و انداخت به چاهی خوردم به درِ بـسـته! رسـیـدم به امـیدِ یک گوشۀ چشمی! نظری! نیم نگاهی از «أسئـلکَ» پُر شده این کاسۀ خالی دسـتـی برسـان! ای کرمت لایـتـنـاهی نزدیکتـری از رگِ گـردن به منِ بـد پس خوبترین، خوبترین پشت و پناهی ایـن سـلـسـلـۀ کـوهِ خـطـاهـای پـیـاپـی در سجده شد از لطفِ تو تبدیل به کاهی ابلـیس به عشق من و تو کرد حسادت میگفت هراسان؛ چه گدایی و چه شاهی از دور و برم دور شد آنگاه که گـفتم: یـا راحـم و یـا سـاتـر و یا ربِّ إلـهـی! |